سال 1356 تازه رفته بودم فرانسه برای تحصیل......سرم به کارخودم بود و درس و مهمتر از همه تقویت زبان فرانسه.
یک سال و نیم بود که به فرانسه بودم .امافرصتنکردهبودم برم و جایی رو بازدید کنم . یک دوست وهمکلاسی فرانسوی داشتم بنام ژرژ فمدتیبود باهم گرم گرفته بودیم .......... یه روز بهم گفت میخوام ببرمت موزه لوور رو نشونت بدم ........... گفتم : باشه
راه افتادی مو به موزه رفتیم .دفعه اولی بود که ازموزه لووردیدن می کردم. غرق درشکوه و عظمت ان بودم و دوستم من را به بخش های مختلف می برد و بعنوان یک راهنمای قابل همه توضیحات لازم را در مورد هربخش می داد.
چند ساعتی آنجا مشغول بودیم. در دقایق آخری که دیگه می خواستیم بیرون بریم و برگردیم خونه ..... ویترینی وسط تالا توجهم را جلب کرد بی اختیاربه طرفش کشیده شدم ...... ژرژ هم بدنبالم به آن طرف حرکت کرد.
درون ویترین چند کتیبه خطی زیبا گذاشته بودند که با آب طلا و نقره نوشته شده وبازیباترین رنگهای قیمتی تزیین شده بودن ............ بی اختیار یاد کتیبه های خطی ایرانی افتادم که اشعار روح بخش حافظ و مولوی و عطار و خیام را بر پیکره زیبای خودشون داشتن ...............
ژرژ باتوجه به اشتیاق من ، درتماشای آن کتیبه ها گفت: میدونی اینها چیست؟
پاسخ دادم من زبان لاتین نمی دانم ،واینها هلاتین نوشته شدن .......... اما در کشورم آثاری چون این را داریم که گذشته از زیبایی ظاهر محتوای انسانی و عمیق دارن ...........
ژرژ خنده ای کرد و گفت : ولی اینها فقط واجد زیبایی ظاهری است و هیچ بویی ازصداقت و روح انسانی درخود ندارد .
تعجب کردم .......... یعنی چه .... چگونه میشه آثاری به این زیبایی فاقد روح انسانی باشه ...... پرسیدم : بر روی آنها چه نوشته شده.
برایم چنین توضیح داد: درقرون وسطای ،کشیشان و اسقف ها با وعده بهشت مردم را سرکیسه نموده و در ازای پولی که دریافت می کردند تعهد نامه ای کتبی مبنی بر واگذاری قطعه زمینی دربهشت به آنها می دادند. بسته به شخص خریدار ........... و میزان پولی که می پرداختند نوع و کیفیت این اسناد فرق می کرد.
این کتیبه ای که می بینی درحقیقت سند مالکیت قطعه زمین دربهشت است و مربوط به یکی ازثروتمندان بنام فرانسوی است که درازای پولی هنگفت توسط اسقفی بزرگ تدوین و به آن ثروتمند تحویل گردیده است ، مات و مبهوت به آن سند نگاه می کردم............ هرچه به مغزم فشار آوردم نتوانستم بفهمم این یعنی چه ........... ژرژ روی شانه ام زد و گفت : زیاد بهش فکر نکن ، من هم دفعه اول که این اسناد را دیدم شوکه شدم ......... دیر شده بهتراست برویم.......از درخروجی موزه خارج شدیم وبدنبال سرنوشت رفتیم ......
البته میدانم امروزشما معنی آن را خوب می فهمید و درک می کنید ................
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.